-
آینه
دوشنبه 25 مرداد 1389 18:25
رو می کنم به آینه ... رو به خودم داد می زنم ببین چقدر حقیر شده ... اوج بلند بودنم رو می کنم به آینه ... من جای آینه می شکنم رو به خودم داد می زنم ... این آینه ست یا که منم ...من و ما کم شده ایم? خسته از هم شده ایم... ...بنده خاک، خاکِ ناپاک ?خالی از معنای آدم شده ایم... ...دنیا همون بوده و هست ?حقارت از ما و منه......
-
خنجر
دوشنبه 25 مرداد 1389 18:24
خسته و دربدر شهر غمم شبم از هرچی شبه سیاهتره زندگی زندون سرد کینههاست رو دلم زخم هزار تا خنجره چی میشد اون دستهای کوچیک و گرم رو سرم دست نوازش میکشید بستر تنهایی و سرد من رو بوسه گرمی به آتیش میکشید چی میشد تو خونه کوچیک من غنچههای گل غم وا نمیشد چی میشد هیچکسی تنهام نمیذاشت جز خدا هیچکسی تنها نمیشد من هنوز...
-
چشم من
دوشنبه 25 مرداد 1389 18:23
چشم من بیا منو یاری بکن گونه هام خشکیده شد کاری بکن غیر گریه مگه کاری میشه کرد کاری از ما نمیاد زاری بکن اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد تا قیامت دل من گریه میخواد هر چی دریا رو زمین داره خدا با تمام ابرای آسمونا کاشکی میداد همه رو به چشم من تا چشمام به حال من گریه کنن اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد تا قیامت دل من گریه...
-
من از تو راه برگشتی ندارم
دوشنبه 25 مرداد 1389 18:21
من از تو راه برگشتی ندارم تو از من نبض دنیامو گرفتی تمام جاده ها رودوره کردم تو قبلا رد پاهامو گرفتی من از تو راه برگشتی ندارم به سمت تو سرازیرم همیشه تو می دونی اگه از من جداشی منم که سمت تو میرم همیشه من از تو راه برگشتی ندارم به سمت تو سرازیرم همیشه تو می دونی اگه از من جداشی منم که سمت تو میرم همیشه مسیر جاده بازه...
-
ای ترس تنهایی من
دوشنبه 25 مرداد 1389 18:20
هر جا چراغی روشنه از ترس تنها بودنه ای ترس تنهای من اینجا چراغی روشنه اینجا یکی از حس شب احساس وحشت می کنه هرروز از فکر سقوط با کوه صحبت می کنه جایی که من تنها شدم شب قبله گاه آخره اینجا تو این قطب سکوت کابوس طولانی تره من ماه میبینم هنوز این کور سوی روشنو اینقدر سو سو می زنم شاید یه شب دیدی منو هرجا چراغی روشنه از...
-
دنیای این روزای من
دوشنبه 25 مرداد 1389 18:19
دنیای این روزای من هم قد تنپوشم شده... اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده!!! دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کنیم دنیا عجب جایی شده!!! هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن میکنم آینده این خونه را با شمع روشن میکنم... در حسرت فردای تو تقویمو پر می کنم هر روز این تنهایی رافردا تصور میکنم!!! هم سنگ این...
-
لب دریا
دوشنبه 25 مرداد 1389 18:04
عصر ما عصر فریبه عصر اسمهای غریبه عصر پژمردن گلدون چترهای سیاه تو بارون شهر ما سرش شلوغه وعدهاش همه دروغه آسموناش پر دوده قلب عاشقاش کبوده کاش توی قحطی شقایق بشینیم توی یه قایق بزنیم دلو به دریا منو تو تنهای تنها خونه هامون پرنرده پشت هر پنجره پرده قفسها پر پرنده لبهای بدون خنده چشمها خونه ی سواله مهربون شدن محاله نه...